آن شنیدی که طبیبی در عبور ازمیان مردم اهل قبور
هرزمانی که به آنجا می رسید برسر و رویش ردایی می کشید؟
پرسشی کردش یکی اینکه چرا اینچنین کردی چه بوده ماجرا
گفتش آهسته، تورا ای یارمن کی خبر می باشد از اسرار من
هرکه را می بینی اینجا مرده است بی گمان از شربت من خورده است
چون که افتاده به عقبی کارشان دارم اکنون شرم از دیدارشان
***
یاد باد آن دوره و آن روزگار آن همه نکته که مانده یادگار
مردمان را خلق نیکو بود و نرم صاحبان منصبی دارای شرم
هرکجا حجب و حیا بود آشکار برهمه شرم و حیا بود افتخار
چون کسی کارش غلط بود و خراب یا که نقش باطلی می زد برآب
گر مقصر بود و یا اینکه نبود رنگ رخسارش دگرگون مینمود
مردم درمانده در قید حیات هم حیا داشتند از اهل ممات
عذرخواهی می شد از هر اشتباه تا ببخشاید خدا وند آن گناه
زنده ای اکنون ندارد در کلام مثل حتی مردهای یک احترام
کارها اکنون اگر ناجور بود می فرستد عاملش برخود درود
جملگی درکارخود، خود داورند چونکه مردم یک کمی خوش باورند